بهارنارنج

بهانه ای برای با هم بودن...

بهارنارنج

بهانه ای برای با هم بودن...

دوباره مرغ دلم می پرد...




 

... برای رفتن شاید بهانه ای داشته باشیم اما آمدن را هیچ بهانه ای لازم نیست، درست مثل آمدن تعطیلات نوروز که باران و برف و سرما نمیشناسد!

شاید این چند ماه سبب شد دوستان خوبمان را عزیزتر بدانیم که با رفتنمان بازهم ما را از نگاههای سبزشان غافل نکردند و با دست نوشته های شیواشان ، آرامش بخش نگاههای خسته مان شدند....

اینک باز هم خواهیم نوشت، آبی تر از گذشته.... بگذار تاریکی بر خود بلرزد!

که چه زیبا پدربزرگمان کورش کبیر نوشت: من برای ستیز با تاریکی، شمشیر نمیکشم، چراغ روشن می کنم!

و ما چه دلسرد چراغ های نفتی خانه هامان را کنار انباری های وسایل ناخواسته گذاشته ایم، مبادا دل لامپ های کم مصرف بلرزد!!!

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید...

بگذار دست روزگار برایمان گریه نقاشی کند،

                                                 ما باز هم می خندیم...

نظرات 1 + ارسال نظر
دریا جمعه 12 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ب.ظ http://www.daryaa.blogsky.com

سلام
خوبی؟
یه زحمتی براتون دارم...
ممنون میشم به آدرس زیر برید و به وب من رای بدید.
http://www.blogebartar.mihanblog.com
سبز باشی.

به روی چشم.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد