بهارنارنج

بهانه ای برای با هم بودن...

بهارنارنج

بهانه ای برای با هم بودن...

پاسخ به شعر

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده بخونم
تو... چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟
...بی من از کوچه گذر کردی و رفتی؟
بی من از شهر سفر کردی و رفتی؟
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پا ننشستم
گوئیا زلزله آمد
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشنود ازاین دل بشکسته نوایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته صدایی
تو همه بود ونبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی زبر من
که زکویت نگریزم
گر بمیرم زغم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
بی تو من زنده نمانم 

 



هما میرافشار 

نظرات 2 + ارسال نظر
زهرا شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ب.ظ http://samin78.blogfa.com

سلام سلامی از قلب شکسته از قلبی دور افتاده همچون کبوتری سبکبال که دراسمان عشق به پروازدرامده است سلامی به بلندای اسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران سلامی به لطافت سرمای پاییزی سلامی همچو بوی خوش اشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دلواسه شکستن یه دل فقط یه لحظه وقت می خواد.اما واسه اینکه از دلش در بیاریشاید هیچ وقت فرصت نداشته باشی... میشه مثل یه قطره اشک بعضی ها رو از چشمت بندازی ، ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشک وبگیری که با رفتن بعضی ها از چشمت جاریست....بهم سربزن خوشحالم کن...منتظرتم...ممن.نم

علی چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ http://seeyourinside.blogsky.com

سلام دوست قدیمی
شما نظرت رو در پست ( معرفی ) گذاشتی و رفتی ! کجایی؟ :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد