بهارنارنج

بهانه ای برای با هم بودن...

بهارنارنج

بهانه ای برای با هم بودن...

گهواره

مادر 

جوانی اش را 

من 

کودکی ام را 

در تو جا گذاشته ایم،  

 

 

گهواره سالهای چوبی...

 

 

شعری از دوست عزیزم- وحید کیانی

نگاه کن   

 

به تکرار غبار آلود روزهایم  

که چه غریبانه 

به پای نگاهت نشسته اند  

 

 

شیرین

نانوا هم جوش شیرین می زند....؛

  

                              بیچاره فرهاد!!!!!

پاسخ به شعر

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده بخونم
تو... چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟
...بی من از کوچه گذر کردی و رفتی؟
بی من از شهر سفر کردی و رفتی؟
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پا ننشستم
گوئیا زلزله آمد
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشنود ازاین دل بشکسته نوایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته صدایی
تو همه بود ونبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی زبر من
که زکویت نگریزم
گر بمیرم زغم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
بی تو من زنده نمانم 

 



هما میرافشار 

تولد

می ایستم و مینگرم روزهای رفته و نرفته ام را
سالی که آمد و
سالی که رفت
سالی که از آغاز دور شدم و سالی که به پایان نزدیک
سالی که رفت گذر خیال آلود سایه ای بود از ذهن تب دار لحظه ای  
باشد که سالی که آمد.... 
 
پینوشت: امروز تولدمه!  

یلدا

 

یلدا نام فرشته ای است، بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره

یلدا نرم نرمک با مهر آمده بود

با اولین شب پاییز آمده بود

و هر شب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر سر آسمان می کشید

تا آدمها زیر گنبد کبود آرامتر بخوابند

یلدا هر شب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت

و لا به لای خواب های زمین لالایی اش را زمزمه می کرد

گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد

یلدا شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت

آتش که می دانی، همان عشق است

یدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد

آتش در وجود یلدا بارور شد

فرشته ها به هم گفتند:

یلدا آبستن است. آبستن خورشید

و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد

و شبی که آخرین قطره را ببخشد، دیگر زنده نخواهد ماند

فرشته ها گفتند:

فردا که خورشید به دنیا بیاید یلدا خواهد مرد

یلدا آفرینش را تکرار می کند

راستی فردا که خورشید را دیدی به یاد بیاور که او دختر یلداست

و یلدا نام همان فرشته ای است که روزی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت

 

دوستی

دوستی مثل ایستادن روی سیمان خیسه.هر چی بیشتر بمونی رفتنت سختتر میشه و اگه رفتی،
 
 
جای پات برای همیشه باقی میمونه. 

 

 

نیا باران

نیا باران زمین جای قشنگی نیست

من از جنس زمینم و خوب می دانم

که گل در عقد زنبور است

اما یک طرف سودای بلبل،

یک طرف بال و پر پروانه را هم

دوست میدارد

نیا باران پشیمان میشوی از آمدن

زمین جای قشنگی نیست

در ناودان ها گیر خواهی کرد

من از جنس زمینم خوب می دانم

که اینجا جمعه بازار است

و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه میدادند

در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند

در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه

 می گیرند

نیا باران زمین جای قشنگی نیست 

 

ای قوم به حج رفته

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید  

معشوق همین جاست بیایید بیایید  

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار  

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید  

گر صورت بی​صورت معشوق ببینید  

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید 

 ده بار از آن راه بدان خانه برفتید  

یک بار از این خانه بر این بام برآیید 

 آن خانه لطیفست نشان​هاش بگفتید  

از خواجه آن خانه نشانی بنمایید 

 یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید 

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید  

با این همه آن رنج شما گنج شما باد 

  

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

 

 

 

سیب

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه  

سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان  غرق در این پندارم 

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت 

  

 

********************************************* 

 

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه  

سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی  

باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو  

پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک  

لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک 

دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ... 

و من رفتم و هنوز  سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان 

می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم 

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت