دوباره مرغ دلم می پرد...




 

... برای رفتن شاید بهانه ای داشته باشیم اما آمدن را هیچ بهانه ای لازم نیست، درست مثل آمدن تعطیلات نوروز که باران و برف و سرما نمیشناسد!

شاید این چند ماه سبب شد دوستان خوبمان را عزیزتر بدانیم که با رفتنمان بازهم ما را از نگاههای سبزشان غافل نکردند و با دست نوشته های شیواشان ، آرامش بخش نگاههای خسته مان شدند....

اینک باز هم خواهیم نوشت، آبی تر از گذشته.... بگذار تاریکی بر خود بلرزد!

که چه زیبا پدربزرگمان کورش کبیر نوشت: من برای ستیز با تاریکی، شمشیر نمیکشم، چراغ روشن می کنم!

و ما چه دلسرد چراغ های نفتی خانه هامان را کنار انباری های وسایل ناخواسته گذاشته ایم، مبادا دل لامپ های کم مصرف بلرزد!!!

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید...

بگذار دست روزگار برایمان گریه نقاشی کند،

                                                 ما باز هم می خندیم...