مسافر و من مسافرم، ای بادهای همواره مرا به وسعت برگ ها ببرید. مرا به کودکی شور آب ها برسانید و کفش های مرا تا تکامل تن انگور پر از تحرک زیبایی خضوع کنید دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر در آسمان سپید غریزه اوج دهید. و اتفاق وجود مرا کنار درخت بدل کنید به یک ارتباط گمشدۀ پاک. و در تنفس تنهایی دریچه های شعور مرا بهم بزنید. روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید. حضور« هیچ» ملایم را به من نشان بدهید... |