بهارنارنج

بهانه ای برای با هم بودن...

بهارنارنج

بهانه ای برای با هم بودن...

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه

 یک روز بعد از ظهر وقتی "اسمیت" داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود . اون زن برای اون دست تکان داد تا ........  

 

جهت مشاهده بقیه ماجرا به روی ادامه... کلیک نمایید

یک روز بعد از ظهر وقتی "اسمیت" داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود . اون زن برای اون دست تکان داد تا متوقف شود . اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد وگفت : من اومدم کمکتون کنم . زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد ، این واقعا لطف شماست .

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد ، زن پرسید : چقدر باید بپردازم ؟

و او به زن چنین گفت : شما هیچ بدهی به من ندارید . من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد ، همونطور که من به شما کمک کردم . اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی ، باید این کار رو بکنی : نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه ...!

چند مایل جلوتر ، زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود .

او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دونست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید . وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار رو بیاره، زن از در بیرون رفته بود ، در حالیکه بر روی دستمال سفره ، یادداشتی رو باقی گذاشته بود . وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند ، اشک در چشمانش جمع شده بود .

در یادداشت چنین نوشته شده بود : شما هیچ بدهی به من ندارید . من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد ، همونطور که من به شما کمک کردم . اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی ، باید این کار رو بکنی : نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه ...!

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سر کار به خونه رفت ، در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد ، به شوهرش گفت : "اسمیت" همه چیز داره درست میشه !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد